بسته است همهی پنجرهها رو به نگاهم |
چندی است که گم گشتهی در نیمهی راهم |
حس میکنم آیینهی من تیره و تار است |
بر روی مفاتیح دلم گرد وغبار است |
از بس که مناجات سحر را نسرودم |
سجادهی بارانی خود را نگشودم |
پای سخن عشق دلم را ننشاندم |
یعنی چه سحرها که ابوحمزه نخواندم |
ای کاش کمی کم کنم این فاصلهها را با خمسه عشر طی کنم این مرحلهها را |
|
بر آن شدهام تا که صدایت کنم امشب |
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب |
ای زینت تسبیح و دعا زمزمههایت |
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت |
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است |
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت |
در پرده عشاق تو یک گوشهنشستهاست |
صد حنجره داوود در آغوش صدایت |
ازبس که ملک دوروبرت پرزده گشتهاست |
" پیراهن افلاک پر از عطر عبایت" |
تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران |
باشد حجرالاسود الکن به ثنایت |
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم |
عالم شده سجاده افتاده به پایت |
حمیدرضا برقعی