فیلم ضد گلوله رو دیدم و با خودم گفتم : عجب الاغی هستم ها!!!
فکر میکردم چون فراستی توصیه کرده فیلم خوبیه!
بعد که دیدم واقعاً بدم اومد!
به نظر میرسد، نویسنده و طراح داستان (کیایی و درخشان) تا به حال به مناطق جنگی سفر نکردهاند. و داستانها و اتفاقاتی که برای کسانی که در اردوهای راهیان نور شرکت کردهاند را نشنیدهاند.
شخصی که داستان او در فیلم روایت میشود وضعیتی بسیار سادهتر از مجید سوزوکی و شاهرخ است.
این افراد در جریان انقلاب و جنگ جزء شهدای ما قرار گرفتند و این آقای سلیم(!) که اسمش هم به شخصیتش نمیآید آدم نشد که نشد.
نقدم به جزئیات فیلم نیست، که در کنار برخی جزئیات بد، انصافاً برخی جزئیاتش خوب بوده؛ نقد بنده به سیر کلی داستان است!
نمیشود کسی با شهدا حشر و نشر داشته باشد و تغییر نکند. نمیدانم هدف سازندگان این فیلم چه بوده ولی به نظرم دچار تفریط شدهاند.
به نظرم بهترین تصویر از افراد این چنینی را در فیلم اخراجیهای ۱ نشان داده شده است؛ نه مثل فیلم «نابرده رنج» که بعد از ۲۵ سال هنوز در سودای رفیق شهیدش میسوخت و دچار افراط شد و نه مثل این فیلم که دچار تفریط شده است؛ باید حد اعتدال رعایت شود!
نقد بعدی من کمی تند و تیز تر است!
الدنیا سجن و المؤمن و الجنة الکافر
شبی که سلیم خواب میبیند که شهید شده، پیری به او میگوید که «اینجا همه جایش بهشت است و تو به آرزوی خود خواهی رسید.» اما میبینیم که نمیرسد! و شهید نمیشود چرا؟ لااقل چرا این سکانس نشان داده شده است!
تحلیلی که به ذهنم رسید، بعد از دیدن تیتراژ فیلم بود!
سلیم به بهشت دنیایی رسید یعنی نه آرزوی دومش بلکه آرزوی اولش و در حقیقت خدا از وی روی گرداند! همانطور که در تیتراژ فیلم هم میبینیم! حالا یعنی چه؟! باید از جناب درخشان و کیایی پرسید!
خواننده میخواند:
حالا که فصلی حالا که اوجی برای قصه نمونده
حالا که عشقی واسه خوندن برای گریه نمونده
حالا که یادت میسوزونه ولی تو قلبت گرمی نمونده
حالا که از عمر جهنم سی و هفت روزش هم نمونده
بزن بریم بهشت!
حالا که بی من حالا که بی تو حالا که تنها نالهی سازه
حالا که عشقت واسهی روحم واسه قلبم غیر مجازه!
حالا که فریاد میدارد که بربندید محملها
حالا که آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بزن بریم بهشت!
نه پای رفتن نه تاب موندن چی اومده بر سر من
صدای تن را که گوش جان نیست چه فایده فریاد زدن
ولی یه روزی میام دوباره میشم پناهت باورت
شاید این روزا تو همین دنیا، شاید دنیای دیگرت!
بزن بریم بهشت!
قدر مسلم شعر در مورد خدا نیست و در مورد شخص است!
ابتدا که شعر را شنیدم، کمی تعجب کردم و شعرش به نظرم غیر عادی بود و احساس کردم باید پیامی را در خود نهفته باشد!
-
سی و هفت روز از عمر جهنم
-
نه پای رفتن و نه تاب موندن
و ...
و مهمترین بخش شعر یعنی «بزن بریم بهشت!» که پیش از ذکر شعر در موردش صحبت کردم!
البته هنوز در پی یافتن پیامش هستم!
اگر چیزی به نظرتون میرسه به ما هم بگید!
ممنونم