مادامى که عمل تو در اعماق ریشه ندوانده باشد و از شناخت و احساس تو مایه نداشته باشد، این عمل به درد دیگران مىخورد و حتى بهشت هم مىسازد، ولى نه براى تو که خودت را به جهنم انداختهاى و با چشم کور راه افتادهاى. این بزرگترین جنایت است که یک دسته بشناسند و بسنجند و تصمیم بگیرند و من اجرا کنم. مگر مغز من در سر دیگران است که براى من تصمیم مىگیرند؟ این گونه حرکت گرچه سریعتر و راحتتر است ولى انسانى نیست و ادامهاى نخواهد داشت. بریدگى میان انسان و عمل از همین مسخ مایه مىگیرد و به بیگانگى از خویش و به دلمردگى منتهى مىشود.
تو اگر مىخواهى با عمل خوبت به خوبى برسى و بهرهبردارى و رفعتى بگیرى و بالاتر بروى، وسعتى بیابى و ظرفیتى به دست بیاورى، ناچارى که از اینجا شروع کنى. ناچارى که پیش از عمل،
خلوت،
نظارت،
شناخت،
هدف،
طرح و
نقشهاى داشته باشى وگرنه آبى هستى که به آسیاب دیگران مىریزى. و این دستور است که: لاتَجْعَلْ رقبَتَکَ جِسْراً لِلنَّاسِ. از گردن خودت براى دیگران پل نساز که آنها برسند و تو بمانى.
کتاب «صراط» اثر «استاد علی صفایی حائری»