خطبهی حضرت زینب(س) در بازار کوفه
سخنان زینب(س) پس از شهادت سالار شهیدان و خطبههای آن حضرت در بازار کوفه و در بارگاه ابن زید و دربار یزید در شام چنان قوی و تکان دهنده بود که همگان را به حیرت واداشت و مسلمانان را از خواب غفلت بیدار کرد.
رسولی محلاتی به نقل از احتجاج طبرسی مینویسد: هنگامی که حضرت علی بن الحسین را به همراه زنان از کربلا به کوفه آوردند، زنان کوفی با دیدن آنان به شدت میگریستند و گریبان چاک میکرند و مردان نیز با آنان گریه میکردند. زینالعابدین(ع) که در آن زمان بیمار بود به صدای بلند فرمود: اینان بر ما میگریند پس چه کسی جز اینها ما را کشت؟ در این وقت زینب(س) با اشارهای مردم را ساکت کرد. با همان اشاره نفسها در سینه حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد، آنگاه زینب(س) چنین گفت: سپاس و ستایش خاص خداست و درود بر پدرم محمد و خاندان پاک و برگزیدهاش. و سپاس ای مردمان کوفه! ای مردمان دغل پیشه و فریبکار و بیحمیت و حیلهگر! اشکانتان خشک نشود و نالههایتان پایان نپذیرد! براستی حکایت شما حکایت زنی است که رشتههای خود را محکم بافته بود و سپس باز میکرد، شما سوگندتان را دستاویز فساد قرار دادید! شما چه دارید جز لاف زدن و دشمنی و دروغ! و همچون کنیزان چاپلوس و دشمنان سخنچین! یا همانند سبزه و گیاهی که برفراز سرگین روید و یا همچون نقرهای که روی قبر را بدان اندود کرده باشند که ظاهری زیبا و فریبنده و باطنی بدبو گندیده دارد. براستی که بد توشهای برای خود فرستادید که خشم خدا برشماست و در عذاب جاویدان هستید! آری بگریید که به خدا سوگند شایسته گریستن هستنید، بسیار هم بگریید و اندک بخندید که ننگ آن گریبانگیر شما شد و بال آن شما را در برگرفت و هرگز لکه این این ننگ را از امان خود نتوانید شست! و چگونه پاک خواهید کرد لکه ننگ کشتن فرزندان خاتم پیامبران و معدن رسالت و آقای جوانان بهشت را! همان که در جنگ سنگر شماست و در پناه حزب و دسته شماست و در هنگام صلح سبب آرامش دلتان و مرهم زخمتان و در جنگ ها مرجع شما و بیانگر دلیلهای روشن و چراغ هدایت شما بود!
براستی چقدر بد است آنچه برای خود پیش فرستادید و چقدر بد است بار گناهی را که برای روز جزا بر دوش خود نهادید!
نابودی و سر نگونی بر شما باد! کوششتان به نومیدی انجامید و دستهایتان بریده شد و سوداگری شما زیان داد و به خشم خدا بازگشتید و خواری بیچارگی را برای خود مسلم و قطعی کردید! وای بر شما! هیچ میدانید چه جگری از رسول خدا پاره کردید؟ وچه پیمان محکمی را بستید؟ و چه پردگیانی را از او از پرده بیرون افکندید؟ وچه حرمتی را از او هتک کردید؟ و چه خونی را از او ریختید؟ کار بسیار بزرگی انجام دادید که نزدیک است آسمانها از هول این کار از شکافد و زمین متلاشی شود و کوهها از هم بپاشد!
مصیبتی بس دشوار و بزرگ بد وکج و پیچیده و شوم که راه چاره در آن بسته و در عظمت به اندازه آسمان خون ببارد و براستی که عذاب آخرت خوارکنندهتر خواهد بود و یاری نخواهید داشت! و این مهلت تاخیر در کیفر الهی شما را خیره نکند که خدای عزوجل در انتقام عجله نمیکند و ترسی از فوت و از دست رفتن انتقام ندارد حتما پروردگار در کمینگاه شماست.
آنگاه شروع به خواندن اشعاری در رسای حادثه کربلا نمود.
راوی می گوید به خدا سوگند آن روز مردم را دیدم در حالی که سرگشته و حیران مشغول گریه و زاری بودند و انگشت پشیمانی و اندوه بر دندان گرفته و میگزیدند، پیرمردی در کنارم ایستاده بود او را دیدم که به شدت می گریست و میگفت: پدر و مادرم فدایتان شود! که کهنسالان شما ، بهترین کهنسالان و و جوانانتان بهترین جوانان ، زنانتان بهترین زنان و نسل شما بهترین نسلهاست که نه خوار میشوید و نه شکست میپذیرید.
«منبع: زنان عاشورایی، زهرا یزدان پناه قره تپه، نشر هلال، تهران، 1382»
درد و داغ و بی کسی را
یک جا روایت میکند : الشام الشام ..
تا یاد غربت میکند: الشام الشام
منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را
یک جا روایت میکند: الشام الشام
موی سپید و چهره ای در هم شکسته
از چه حکایت میکند: الشام الشام
هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی
یاد اسارت میکند: الشام الشام
در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی
عرض ارادت میکند: الشام الشام
یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری
ابراز غیرت میکند: الشام الشام
هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید
تجدید بیعت میکند: الشام الشام
قرآن پرپر روی نیزه غربتت را
هر دم تلاوت میکند: الشام الشام
قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش
بی صبر و طاقت میکند: الشام الشام
هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه
خود را فدایت میکند: الشام الشام
جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس
چوبی جسارت میکند: الشام الشام
کنج تنوری حنجری آتش گرفته
ذکر مصیبت میکند: الشام الشام
الحق که گوینده این خطبه در مقام ولایت است!
وقتی از کار افتد، ذکر مدامش زینب
شاعر : محمدمهدی عبدالهی
بروزم !
باعنوان : از جلیلی بدون سابقه تا قالیباف بسیجی ! کدام درست است؟
منتظر نظرات....
http://farhangeparvaz.blog.ir/1392/03/09/jalily123123123
کجا روم که چاره ساز ای خدا تویی
نیاز هر چه بی نیاز ای خدا تویی . . .
بازم بهمو سر بزن خوشحال میشم.